جملات گرانتر از الماس

کارلوس کاستاندا : دانایان با عمل زندگی می کنند , نه با اندیشه عمل .

آلبرکامو : شغل تنها زمانی ارزش و اعتبار دارد که آزادانه پذیرفته شود .

کارل یونگ : تا چیزی را نپذیریم نمی توانیم تغییرش دهیم .

ناپلئون : صاحب همت در پیچ و خم های زندگی هیچ گاه با یاس و درماندگی رو به رو نخواهد شد .

مارو اکلینز : اگر به دنبال موفقیت نروید خودش به دنبال شما نخواهد آمد .

باسیل اس.والش : اگر ندانید که به کجا می روید , چگونه توقع دارید به آنجا برسید ؟

فیثاغورث : خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد .

مارک تواین : وقتی هدفمان را از دست می دهیم مجبور هستیم سعی خود را چند برابر کنیم .

اسمایلز : هیچ یک از تمایلات نفس انسانی خطرناکتر از تمایل به تنبلی نیست .

ناپلئون هیل : کسی که همیشه می خواهد اشتباه دیگران را ثابت کند , آنها را از خود دور می کند .

استون : اندیشیدن تا زمانی که با عمل همراه نباشد , خلاقانه نیست .

آلبرت هوبارد : بزرگترین اشتباهی که کسی مرتکب می شود , این است که دائم از اشتباه کردن بترسد .

اریک باتروورت : هر چه موانع جدی تر و سخت تر باشد , لذت تلاش و پیروزی بیشتر است .

هرشل : یکی از راههای خوشبختی این است که نسبت به کوچکترین نعمت ها شکرگزار باشیم .

زیگ زیگلر : یک انسان ناسپاس خوشبخت نشان بده .

کلمنت استون : شما همانی هستید که فکر می کنید .

ناپلئون هیل : اگر باور داشته باشی که می توانی , حتما می توانی .

فرانسیس بیکن : یک انسان خردمند فرصتها و شانس ها را می سازد , نه اینکه در انتظار آنها بنشیند .

استون : شجاعت داشته باش تا با حقیقت رو به رو شوی .

حضرت علی (ع) : از دوستی با نادان خودداری کن .

ضرب المثل آلمانی : برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد .

ماکسیم گورکی : دروغ آیین اربابان و بردگان , و حقیقت خدای انسان های آزاد است .

گزیده اشعار سهراب




گلستانه

دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست
مهربانی هست سیب هست ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تاته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند ...

.............................

خواب تلخ


خواب تلخ

مرغ مهتاب

می خواند

ابری در اتقم می گرید

گل های چشم پشیمانی می شکفد

در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد

مغرب جان می کند

می می رد

گیاه نارنجی خورشی

در مرداب اتقم می روید کم کم

بیدارم

نپنداریدم در خواب

سایه شاخه بشکسته

آهسته خوابم کرد

اکنون دارم می شنوم

آهنگ مرغ مهتاب

و گل های چشم پشیمانی راپرپر می کنم



..............................


جهنم سرگردان


شب را نوشیده ام

و بر این شاخه های شکسته می گریم.

مرا تنها گذار

ای چشم تبدار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار.

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.

مگذار از بالش تاریک تنهایی سر بردارم



.............................




دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید...

صداش به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند...



.....................................




به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد ...

و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد

همیشه کودکی باد را صدا می کرد...
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد...

برای ما یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل یک لهجه یک سطل آب تازه شدیم ...

و بارها دیدیم
که با چه قدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت...

ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چه قدر تنها ماندیم...

تک جملات از میان آثار سهراب سپهری

شاید از میان بزرگان شعر معاصر هیچ کس تک جملاتش مانند سهراب دستمایه خطاطان و نویسندگان قرار نگرفته باشد. قبل از اینکه قسمتهایی از اشعار این شاعر رو براتون بنویسم می خواستم پیشنهاد کنم که شعر " پیامی در راه " و"سوره تماشا " رو حتما بخونید. بقیه سروده ها به اندازه کافی معروف هستند . --- تا شقایق هست زندگی باید کرد --- زن زیبایی آمد لب آب آب را گل نکنیم روی زیبا دو برابر شده است --- هر کجا هستم باشم آسمان مال من است --- من اناری را می کنم دانه و به دل می گویم خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود --- بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست که از حادثه عشق تر است --- زندگی حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد ---

من در این تاریکی
فکر یک بره روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد

---

آسمان پر شد از خال پروانه های تماشا
عکس گنجشک افتاد در آبهای رفاقت
شاخه مو به انگور مبتلا بود
پیچکی دور تماشای خدا خواهد پیچید

---

زن دم درگاه بود با بدنی از همیشه

---

حنجره جوی آب را قوطی کنسرو خالی زخمی می کرد

---

هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت

---

من به اندازه یک ابر دلم می گیرد

---

زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پس فردا کفتر آن هفته

---

در گشودم قسمتی از آسمان افتاد در لیوان من
آب را با آسمان نوشیدم

---

صدای آب می آید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند
لباس لحظه ها پاک است

---

زیر بیدی بودیم
برگی از شاخه بالای سرم چیدم
گفتم چشم را باز کنید
آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدم که بهم می گفتند
سحر می داند سحر

---

رهزنان را خواهم گفت کاروانی آمد بارش لبخند

---

من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
نکند اندوهی سر رسد از پس کوه

---

تا اناری ترکی برمی داشت دست فواره خواهش می شد

---

دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد
چه فکر نازک غمناکی

---

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود

---

رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی ست

---

مرگ پایان کبوتر نیست

---

پرده برداریم بگذاریم که احساس هوایی بخورد
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ