گل گم کرده من

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت دزدید,



و به جاش یه زخم همیشگی رو قلبت هدیه داد زول بزنی و



به جای اینکه لبریز کینه و نفرت شی حس کنی که هنوزم دوستش داری،



چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که



یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده،



چقدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما...



اما وقتی دیدیش هیچی به جز سلام نتونی بگی،



چقدر سخته وقتی پشتت بهشه



دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی,



تا نفهمه که هنوزم دوستش داری،



چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی و



هزار بار تو خودت بشکنی و اونوقت آروم زیر لبت بگی

نامه ای به لیلی دیروز


سلام به تو که دوستت دارم و افسوس نمی دانی ...
نمی دانم با چه کلماتی نامه را آغاز کنم ،
چون نمی دانم حرف های دلم را به تو که دوستت دارم ،
به تو که تنها کسی هستی که دریچه های قلبم را به سویت می گشایم چگونه بگویم ...
آتش عشقت بر جانم افتاده و هرگز خاموشی بر آن نیست ...
حالا که نیستی مثل مرداب تنهایم ،
مثل مرداب آرام و ساکت و غمگین ...
اما این را هم بدان که اگر کنار من باز نیایی
مرا هم چون مرداب سکون و مرگ فرا می گیرد !
مرداب تنهاست و من تنها تر ...
بدون تو در آسمان عشق من نوری نمی تابد و
تمام زندگیم را یکدم رنج و غم فرا گرفته ،
بیا و برگرد و حرف هایم را در نگاهم بخوان ...
بخوان و بدان که بی تو شمعی بی پروانه شده ام ...
و نمی دانم طوفان عشق سرکشم را بی تو چه کنم ؟!
تو نیستی تا حرف هایم را به تو بگویم
پس غم بی هم زبانیم را به باد می گویم
تا شاید آن را در گوش تو زمزمه کند و تو را نزد من بازگرداند ...
خواهش خاموشم را در چشم های خسته ام ببین ...
دیشب خیال روی تو به من گفت که تو باز خواهی گشت !
آیا تو این رویای دور را رنگ واقعیت می بخشی ؟
" ... تو با شب رفتی و با شب میای از دیار غربت ،
توی قلب من می مونی پر غرور و پر نجابت ... "
می دانم باز می گردی و تمام کوچه پس کوچه های قلبم را
لبریز از آمدنت خواهی کرد ...
مرا همانگونه ببین که هستم ،
همانگونه که تو را دوست می دارم ...
من از تو آمدن و برگشتنت را می خواهم ،
پس بیا و دست مرا بگیر و از این شهر غربت زده ،
از این شهر غم زده به رویاهای خود ببر ...
و بدان که دوستت دارم و آمدنت را می خواهم ...
به انتهای احساسی آرام می اندیشم ،
به آنچه که آرامشی بزرگ است و تو همان آرامشی ...
پاکی احساس و قلبت ، روحم را نوازش می دهد ...
با وجود تو طراوتی را در وجودم حس می کنم خالی از هوی و هوس ...
اما حالا تنها تصویر خیالیم از توست که
همراه با آرامش به من زجر دوری تو را یادآور می شود ...
تو همچون باران پاکی ، پاک و زلال ...
بیا و مرا از عشق سیراب کن ...
تصویر برگشتن تو مرا تا اوج می برد و آرام میکند ...
پس بیا و با من باش ..
برگرد و باز با من باش و با من بمان ...


ده نکته برای لیلی خودم

یک

دوستت دارم، نه بخاطر شخصیت تو،بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم.

دو

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود.

سه

اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با

تمام وجودش دوست ندارد.

چهار

دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

پنج

بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.

شش

هرگز لبخند را ترک نکن،حتی وقتی ناراحتی.چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

هفت

تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی،ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

هشت

هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند،نگذران.

نه

شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس

شخص مناسب را.به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکرگذار باشی.

ده

به چیزی که گذشت غم نخور،به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن